در نکوهش کاغذ
- shakiba bahrami
- Feb 9
- 1 min read
Updated: Feb 21
خودکار را که دستش میگیرد، زیر چشمی از آشپزخانه نگاهش میکنم. البته خیلی هم زیرچشمی نیست، سرم را آرام بالا میگیرم و میبینم اول آرام و غمگین و کمکم عصبی، مینویسد. از چه؟ خدا میداند. البته دروغ نگویم، من هم میدانم. نه این که نوشتههای شخصیاش را خوانده باشم، با من نیز مثل برگههای آن دفتر جگریرنگ حرف میزند، گیریم کمی با آرامشِ بیشتر.
منظورم از آرامش این نیست که حرفهای تندی تحویلم نمیدهد، فقط من را مثل برگه پاره پاره نمیکند. البته شاید هم میکند. بیشتر که فکر میکنم، حرفهایش دست کمی از چاقو ندارد. «میخوام خودم رو بکشم.» گاهی حرف «ک» را با کسره میگوید و گاه ضمّه اما فرقی ندارد، قلب مرا چاقوی اضطرابِ اتمام همان سرآغازِ «میخوام خودم رو...» پاره میکند.
متوجه نگاهم شده، دفترش را پرت کرده است کنار میز. دست و سرش را جمع میکند توی زانوانش و میدانم بیشتر از هر چیز منتظر آغوش من است.
ش.ب



Comments