top of page

چالش سی روز نوشتن، روز هشتم: طبیعت

  • Writer: shakiba bahrami
    shakiba bahrami
  • May 21
  • 1 min read

باد از میان نوازش‌های تو بین تارهای گیسوانم رد می‌شود. دستانت جا مانده است روی بوی موهایم. من از میان مویرگ‌های قلبت رد می‌شوم اما چیزی از من هیچ جای بدنت باقی نمانده است. اثر انگشتانم را از روی پوست گرمت شسته‌ای زیر آبشار فراموشی. حالا من مانده‌ام تنهای تنها؛ من مانده‌ام با غمی به بزرگی این فاصله‌ای که بینمان افتاده است.

آفتاب سیلی می‌زند بر پوست خشک صورتم که پشت دستانِ کرم ضدآفتاب قایم شده است و اشک می‌ریزد. می‌بینی؟ همه چیز رفتنت را فریاد می‌زند، حتی سلول‌های پوست سر انگشتانم که روی تشویش موج آبی دریا بازی می‌کند. گمان می‌کنی بازیشان سرخوشانه است اما تک‌تک‌شان در تلاش برای فراموش کردن تو هستند. دستانم را به آب می‌زنم و فکر می‌کنم:«این موج کوچکی که ساختم تا آن‌جایی که تو هستی می‌رسد؟» ولی امیدی بدان ندارم.


ree


ش.ب

Recent Posts

See All
چالش سی روز نوشتن، روز نهم: آسمان‌ها

آدم با خودش می‌گوید:«آسمان‌ها؟ چه ساده.» اما بعدتر وقتی سر انگشتانش را روی دکمه‌های کی‌بُرد می‌گذارد تا درباره‌اش بنویسد، می‌فهمد آسمان،...

 
 
 

Comments


bottom of page