بهار برایم کاموا بیاور
- shakiba bahrami
- Jun 25
- 1 min read
Updated: Aug 16
گفتم غصههایم را پهن میکنم روی سفرهی میز صبحانه، هر کدامشان را میگذارم روی یک گل، بعد اگر خیلی باشند با تو قهر میکنم. اگر کاری به کارم نداشته باشی قهرم طول میکشد، ولی اگر همان موقع بیایی یک حرف خوب بزنی، غصههایم را از روی گلهای رومیزی برمیدارم و پرت میکنم توی سبد سفید ظرفشویی.

چقدر شگفتانگیز بود! با اینکه آخر داستان برایم لو رفت اما باز هم متعجبم کرد. سخت است نوشتن از این کتاب اما به قول دوستی، بسیار شبیه فیلم shining بود. حال و هوای سرد و خشن را از سرمایی که تمام نمیشد میتوان برداشت کرد. شخصیتپردازیها کمی خام بودند اما گمانم برای این جور داستان پیچیده بهتر از این درنمیآمدند. پیچیدگیهایی داشت که خواننده را درگیر میکرد.
کتاب مریضی بود. مشتاق شدم بیشتر از نویسندهاش بخوانم.




Comments