پرنسس پابرهنه
- shakiba bahrami
- Jun 6
- 1 min read
Updated: Aug 15
هلن در میان جمع، ابتدا حقارت افراد، معایب، تنبلی، حسادت، ناامنی و ترس آنها را میدید. شاید چون این احساسات در خود او حضور داشت، آنها را به شدت در دیگران هم میدید...
هفت داستان از هفت زن متفاوت. بعضی داستانها را در کتابهای دیگری از اشمیت خوانده بودهام. داستان «وندا وینیپچ» که اولین داستان کتاب بود پلاتتویست جالبی از شخصیت سرد زن داشت. داستان «یک روز زیبای بارانی» من را به یاد «دوشچکا»ی چخوف انداختقصه، هرچند زن در این دو داستان تأثیرپذیری متفاوتی از هم دارند اما باز هم از مرد داستان اثر پذیرفتهاند.

الهامبخشترین داستان، برای من داستان «غریبه» بود که از روی آن، داستانی آمیخته به واقعیت هم نوشتهام. داستانی که برایم همراه با بسیاری از احساسات درهمآمیخته بود، داستان «تقلبی» بود. داستان «پرنسس پابرهنه» هم تکراری بود و جای دیگری پیشتر خوانده بودمش، همینطور داستان «زیباترین کتاب دنیا» که بسیار زنانه است. در مورد داستان آخر هم چیزی برای گفتن ندارم. نمیفهمم و درکی از آن ندارم و به نظرم بسیار مردانه و برای من یک نفر غیرملموس است. اسم آن «همهچیز برای خوشبختبودن» است.
در نهایت هم هر جا اسم اشمیت را ببینم، چشمبسته کتاب را میخرم، حتی اگر داستانهایش را بارها و بارها بخوانم:).




Comments